آشتی ایالات متحده و کوبا: درس هایی از تاریخ
بیل ون اوکن و دیوید نورث
19 دسامبر 2014
بیانیه روز چهارشنبه توامان باراک اوباما و رائول کاسترو، در راستای "عادی سازی" روابط آمریکا و کوبا را هم دولت های امریکای لاتین و هم شرکت های بزرگ آمریکایی چون نقطه عطفی در تاریخ آمریکای لاتین ستایش کرده اند.
دیلما روسف، رئیس جمهور برزیل، اقدامات انجام شده برای از سرگیری روابط دیپلماتیک امریکا و کوبا و تسهیل نفوذ بیشتر سرمایه ایالات متحده در جزیره را "تغییر تمدن" نامید. نیکلاس مادورو، رئیس جمهور ونزوئلا که دولت او به تازگی با تحریم های جدیدی ازسوی ایالات متحده مواجه شده است، اعلام کرد"ما باید این ژست رئیس جمهور، باراک اوباما را به رسمیت بشناسیم، ژستی شجاعانه، ژستی تاریخا گریزناپذیر."
در همین حال، وال استریت ژورنال روز پنجشنبه گزارش داد"کمپانی های امریکایی از جنرال موتورز تا اَبرشرکت کشاورزی کارگیل تا شرکت خرده فروشی مبلمان اتان آلن، همه، بیانیه کاخ سفید در راستای احیای روابط دیپلماتیک با کوبا وآغاز الغای تحریم ها پس از 54 سال را ستوده اند."
رهبران بورژوازی امریکای لاتین، امید آن دارند که اقدامات توافقی هاوانا و واشنگتن آغازگر دوره جدیدی از هماهنگی با امپریالیسم آمریکا باشد، حال آنکه شرکت های فراملیتی به آینده ی برداشت سودهای کلان از دستمزدهای پایین کار در کوبا چشم دوخته اند.
بدون شک، خواست های اتاق بازرگانی و انجمن تولیدکنندگان آمریکایی برای دسترسی به بازار کوبا نقش مهمی در تصمیم اوباما ایفا کرده است. در دورنمای آنان، سیل دلارهای آمریکا می تواند محاصره اقتصادی را درنوردد و آنچه از اصلاحات رادیکال انقلاب کوبا باقی مانده است را بدرد و به قدرت رسیدن رژیمی مطیع تر در هاوانا را تسهیل کند تا روابط نئوکلونیالی پیش از 1959 را احیا کند.
رژیم کاسترو، چرخش از مواضع کینه جویانه امپریالیستی قدیمی خود را وسیله ای برای نجات حکومت خود می بیند؛ دنباله روی از مسیری مشابه چین، حفظ امتیازات لایه حاکم از طریق توسعه سرمایه داری و با هزینه طبقه کارگر کوبا.
در میان هیاهوی رسانه ها در مورد خصلت تاریخ ساز رابطه دوستانه ایالات متحده و کوبا، ماهیت خود رژیم کوبا و انقلابی که آن ها را به قدرت رساند، مسکوت گذاشته شده است. سرمقاله احساسی نیویورک تایمز با تیتر" دوران تحول" نوین برای کوبا، آشکارا ترازنامه ای کامل است.
حیاتی ترین مسئله طبقه کارگر جهانی رهبری انقلابی آن است. طبقه کارگر، به ویژه در امریکای لاتین، هزینه گزافی بابت سردرگمی حول ماهیت رژیم کاسترو پرداخته است، که بیشتر آن را گرایش پابلو که گرایشی رویزیونیستی در انترناسیونال چهارم بود دامن زد.
گرایش پابلو که ناسیونالیست های چپ امریکای لاتین و سایر رادیکال های خرده بورژوای اروپا و جاهای دیگر نیز به آن پیوستند به قدرت رسیدن فیدل کاسترو در راس یک جنبش چریکی ملی گرا را راهی نو به سمت سوسیالیسم قلمداد کردند که نه نیازی به بنای احزاب مارکسیست انقلابی دارد، نه به ذکر مداخله آگاهانه و مستقل طبقه کارگر.
بنا به نظرات سازمان های پابلویسم که نظریه پرداز اصلی آن در اروپا ارنست مندل و در آمریکا جوزف هنسن (رهبر حزب کارگران سوسیالیست) بودند، ملی کردن دارایی ها در کوبا کافی بود تا آن را "دولت کارگری" بنامند که تحت رهبری کاسترو تاسیس شده بود. هنگامی که کمیته بین المللی انترناسیونال چهارم (ICFI) این ارزیابی ساده و کاملا غیر مارکسیستی را نقد کرد بدبینانه و فریبکارانه به عنوان دشمن انقلاب کوبا محکوم شد.
کمیته بین المللی هشدار داد که پیامدهای سیاسی تجلیلِ گرایش پابلو از کاسترویسم بسیار فراتر از کوبا و گسست، به معنی دقیق کلمه، از کل مفهوم تاریخی و نظری انقلاب سوسیالیستی مارکس است.
تز اصلی انترناسیونال اول که زیر نظر مارکس به تصویب رسید به دور انداخته شد. "آزادی کارگران باید وظیفه خود کارگران باشد." جریان رویزیونیستی ادعا کرد که به قدرت رسیدن کاسترو ثابت کرد انقلاب سوسیالیستی می تواند با استفاده از "ابزاری برنده" حاصل شود یعنی بدون حزب انقلابی مارکسیستی و بدون مشارکت فعال و آگاهانه طبقه کارگر. گروه های مسلح دهقانی متشکل از چریک های ناسیونالیست کفایت خواهد کرد، با رهبرانی که خود در این روند به عنوان "مارکسیست ها طبیعی" قلمداد شدند. کارگران و توده های تحت ستم، در این بین، نقش سیاهی لشگر را یافتند.
بسیار پیش از انقلاب کوبا، تروتسکی به صراحت تلقی انقلاب سوسیالیستی از ملی سازی هایی که نیروهای خرده بورژوا آن را هدایت می کنند را رد کرد. در پاسخ به مصادره هایی که رژیم کرملین در دوره اشغال لهستان (در اتحاد با هیتلر) در سال 1939 انجام شد، تروتسکی نوشت: "معیار اصلی سیاسی برای ما، تغییر شکل دارائی ها، در این و یا آن منطقه نیست، هرچند که در جای خود بسیار مهم است، بلکه تغییر در آگاهی و سازمان پرولتاریای جهانی است که ظرفیت دفاع از فتوحات پیشین و کسب فتوحات تازه را افزایش می دهد."
جوهر موضع پابلو که کمیته بین المللی نسبت به آن هشدار داد 1) رد نقش کانونی و رهبری طبقه کارگر در انقلاب سوسیالیستی 2) انکار ضرورت ساخت یک حزب تروتسکیستی برای افزایش آگاهی در درون طبقه کارگر تا بتواند آگاهی لازم برای تسخیر قدرت سیاسی را کسب کند. علاوه بر این، اگر به چنین حزبی، به ادعای پابلو، در کوبا نیازی نبود، ضرورت آن در سایر نقاط جهان چه بود؟
هشدارهای کمیته بین المللی کاملا قابل دفاع بود. کاسترویسم مدلی جدید برای انقلاب سوسیالیستی اعلام شد، دیدگاهی که عواقب فاجعه باری در سراسر امریکا لاتین به دنبال آورد، جایی که گرایش پابلو چریک ها را تشویق می کرد. آنها هواداران خود را در منطقه به ترک مبارزه برای رهبری انقلابی طبقه کارگر وا داشتند و به جای آن "آماده سازی فنی" برای "مبارزه مسلحانه" در روستاها را در پیش گرفتند.
پیامدهای غم انگیز بسیار گسترده بود. رادیکال ترین بخش جوانان، در کنار کارگران جوان تر، از مبارزه برای رهبری انقلابی طبقه کارگر منحرف شدند و کوشید تا اتحاد ضدانقلابی استالینیسم، سوسیال دموکراسی و بوروکراسی ملی بورژوایی را تحکیم بخشند. این جوانان، به نبرد نابرابر و انتحاری با ارتش دولت های سرمایه داری آمریکای لاتین کشانده شدند که مرگ هزاران تن را به دنبال داشت. شکست ماجراجویی های چریک ها بهانه ای شد تا در کشورهای منطقه یکی پس از دیگری دیکتاتوری فاشیستی نظامی تحمیل شود و به سرکوب تمام عیار توده های کارگر بیانجامد.
چه گوارا، نزدیکترین رفیق و یار کاسترو، نیز، در میان این قربانیان قرار داشت. او سرخورده از بوروکراتیزه سریع رژیم کوبا، ماجراجویی مرگبار خود در بولیوی را آغاز کرد. چه گوارا با نادیده انگاشتن پتانسیل انقلابی طبقه کارگر قدرتمند بولیوی، ارتش چریکی خود را از میان عقب مانده ترین و تحت ستم ترین بخش های دهقانان تشکیل داد. چه گوارا، تنها و گرسنه بدست ارتش بولیوی افتاد و در ماه اکتبر سال 1967 اعدام شد. سرنوشت گوارا پیامد غم انگیز و محتوم کاستروییسم و روزیونیسم گرایش پابلو بود.
سرانجام نهایی، شکست خیزش های قدرتمند انقلابی در سراسر امریکای لاتین بود که به نوبه خود نقش مهمی در تداوم حیات امپریالیسم در دوره پرشور انقلابی و پیکار طبقاتی بین سال های 1968-1975 ایفا کرد.
ICFI به سختی در برابر تمامیت این نظرگاه ایستاد و تاکید کرد، کاسترویسم، نه تنها راهی نو به سوی سوسیالیسم نیست، بلکه یکی از رادیکال ترین انواع بورژوایی ملی است که در بسیاری از مستعمره های سابق در دهه 1960به قدرت رسید. در بسیاری از این کشورها رژیم های ملی گوناگونی سر کار آمد.
سیاست های کاسترو از حل مشکلات اساسی تاریخی جامعه مانند عقب ماندگی و وابستگی عاجز ماند و تنها با کمک های شوروی و تزریق نفت ارزان ونزوئلا تامین شد.
کمیته بین المللی، براساس تئوری انقلاب مداوم تروتسکی، بر مبارزه برای رهایی از ستم امپریالیستی در کشورهای استعماری و مستعمرات سابق تنها تحت رهبری طبقه کارگر، کسب قدرت سیاسی آنان و گسترش جهانی آنان اصرار می ورزد. برآیند اصلی چنین دیدگاهی، تشکیل احزاب انقلابی مستقل طبقه کارگر، در مبارزه ای بی امان و گسست از تمام گرایش هایی است که به دنبال انقیاد کارگران زیر یوغ بورژوازی ملی هستند.
پنجاه و پنج سال پس از انقلاب کوبا، خط سیر کاسترو، به طور کامل دیدگاه ICFI را تایید می کند که بخش بخش آن برای امروز کوبا، امریکای لاتین و جهان حیاتی است.
برقراری روابط حسنه میان واشنگتن و هاوانا تنها در خدمت تسریع رشد سریع نابرابری های اجتماعی، فقر و تضادهای طبقاتی کنونی در این جزیره و همچنین مجموعه ای ضد اصلاحات است که آهسته دست آوردهای انقلاب را می فرساید.
کارگران کوبا، مانند همتایان خود در امریکای لاتین و در سطح جهانی، به ناچار به مسیر مبارزه انقلابی کشیده خواهند شد. درک درس های تلخِ تجربه طولانی کاسترویسم و خرده بورژوازی ملی گرا و ساختن احزاب مستقل انقلابی طبقه کارگر، شعب جنبش جهانی تروتسکیستی، آماده سازی حیاتی برای این نبردهاست.
Follow the WSWS